سیگار میسوزد، کم میشود ، ولی تکرار میشود
من میسوزم…
کم میشوم…
ولی دیگر تکرار نمیشوم…
زندگی میگفت از هر چیز مقداری باقی می ماند . . .
دانه های قهوه در شیشه ، چند سیگار در پاکت و
کمی درد در آدمی . . .
یک فنجان قهوه پر
یک صندلی لهستانی نو که جیر جیر نمی کند
یک سیگار سالم روشن نشده
یه کافه روشن روشن
و ذهنی خالی از تو …
انگار آخرین سهم ما از هم همین سکوت اجباریست …
این سیگار که در دستانم هست دارد میسوزد و صدایش درنمیاید … مثل من …
سیگار که نمیکشم هوس و بوی سیگار در سرم غوغا میکند . . .
سیگار که میکشم بوی تو در سرم میپیچد . . .
آخر همه جا به تو می رسم !
با اینکه میدانم دیگر هیچ گاه به تو نمیرسم . . .
رهگذر شبهای دلتنگی...
برچسب : نویسنده : khat_khati sokoote-talkh بازدید : 258